ماجرای قرنطینه در دوردستترین نقطه جهان!
برای بسیاری از مردم جهان، ادامه محدودیتهای مربوط به مبارزه با اپیدمی کرونا، بسیار دردناک شده است. جدای از مسائل اقتصادی، انزوا و قرنطینه آثار روانی بسیاری را به دنبال داشته است چرا که به عنوان یک موجود اجتماعی، بسیاری از مناسبات با نزدیکان خود را از دست داده ایم. اما آیا واقعاً انسان قادر به تحمل چنین شرایط اضطراری نیست؟
طی روزهای گذشته، لحظهای نبود که صدای آژیرهای آمبولانسها در خیابانهای خالی نیویورک بالا نرود و مردم گرفتار در قرنطینههای خانگی را با این دلهره مواجه کند که آیا فرد دیگری به بیماری کروناویروس جدید تسلیم شده است. شاید برای مردمی که در قرنطینه هستند، تعداد این صداها ممکن است معیاری برای تشخیص یک روز بد باشد. اما تمام این دلهرهها و تمام این روزهای بد معادل وضعیتی باشد که «ریچارد برد»، افسر نیروی دریایی آمریکا و کاوشگر قطب شمال، در سال ۱۹۳۴ تحمل کرد. این ماجراجو مدت پنج ماه زمستانی را به تنهایی در یک کلبه کوچک، در قطب جنوب سپری کرد.
ژانویه سال ۲۰۲۰، دویست مین سالگرد نخستین بازدید از قطب جنوب، توسط دریانوردان روسی بود. گزارش این زندگی مصیبت بار برد در قطب جنوب، که در کتابی با عنوان «تنها» در سال ۱۹۳۸ منتشر شد را میتوان به عنوان نمونهای از آزمایش نهایی انسان در موضوع «فاصله اجتماعی» قلمداد کرد. در آن زمان، برد به این دلیل که اولین پرواز را بر فراز قطب شمال انجام داده بود، مشهور بود (اگرچه برخی این ادعا را مورد تشکیک قرار داده اند). وی سپس اقدامی مشابه بر فراز قطب جنوب انجام داد و موفق به دریافت نشان افتخار شد.
ریچارد برد در هواپیمای اکتشافی خود به قطب (نفر جلو)
برد در کتاب خود مینویسد: «عادتهای عجیب من برای کسانی که مجبور بودند با من زندگی کنند، عملاً ویران کننده بودند. با یادآوری راه همه اینها، من هنوز هم نمیدانم که چگونه همسرم موفق شد چهار فرزند عزیز ما را پرورش دهد که هر کدام به گونهای باهوش بودند». گفته میشد او بسیار مشروب میخورد و علت آن را برخی از دوستانش اینگونه عنوان کردند که او از پروازهایی که او را مشهور ساخته بود وحشت داشت. تعدادی از سفرهای قطب شمال و جنوب او توسط نشریه نیویورک تایمز مورد حمایت مالی قرار میگرفت. چرا که برد دوست شخصی «آرتور هیز سولزبرگر»، ناشر این روزنامه از سال ۱۹۳۵ تا ۱۹۶۱ بود. در اولین سفر برد به قطب جنوب در سال ۱۹۲۹، وی در نقشه برداری خود از منطقه، تعدادی از کوهها و عوارض این قاره را به نام شماری از اعضای خانواده سولزبرگر نامگذاری کرد که هنوز هم این روزنامه را اداره میکنند.
در دومین سفر برد به قطب جنوب در سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۵، برد به همراه چهارده مرد، سگهای سورتمه کش و یک گاو، امیدوار بود که دامنه تلاشهای خود را از پایگاه مستقر در ساحل به نام «آمریکای کوچک» افزایش دهد و به داخل قاره ناشناخته پیش رود. در این سفر او به بررسی ایده تاریک ماندن قطب در طول زمستان و اندازه گیری علمی دیگر پدیدههای هواشناسی در این سرزمین پرداخت. پایگاه پیشرفتهای که سرانجام برد و همراهان وی تأسیس کردند، ۱۷۸ مایل دورتر از نقطه شروع سفر و در امتداد Ross Ice Shelf (یختاق راس، به انگلیسی:Ross ice shelf بزرگترین یختاق کره زمین است که در قطب جنوب واقع شده است)، قرار داشت.
وجودی سرسختتر
برد برای انجام مأموریت نهایی خود در قطب جنوب، در ابتدا یک تیم سه نفره را پیش بینی کرد، اما در نهایت به این نتیجه رسید که نمیتواند هزینههای این تیم را تأمین کند. تیم دو نفره نیز خطرات خود را خواهد داشت چرا که برد تصور میکرد فشار شش ماه زمستان و تاریکی احتمالاً باعث میشود یکی از این تیم دو نفره دیگری را به قتل برساند، بنابراین باید یک نفر تنها این مأموریت را به انجام برساند. برد به عنوان رهبر این سفر، علی رغم آسیب دیدگی شانهای که فقط چند هفته قبل متحمل شده بود، خود را برای انجام این مأموریت انتخاب کرد.
برد در کتاب خود مینویسد که او برای این انزوای تک نفره اشتیاق بیش از حدی داشت. او تمام کتابهایی را که میخواست بخواند، به همراه داشت. برد همچنین یک دستگاه پخش موسیقی با خود به همراه آورد تا بتواند به موسیقی کلاسیک گوش کند. او نوشت: «در سواحل قطب جنوب، در سرما و تاریکی دائمی، کاملاً مانند این است که در دوره پلیستوسن (یکی از دورههای عصر یخبندان) باشید. من باید بتوانم دقیقاً همانطور که انتخاب کردم زندگی کنم، اسیر هیچ ضرورتی نیستم مگر آنچه که از باد و شب و سرما تحمیل میشود. هیچ قوانینی بجر قوانین من وجود ندارد». وی افزود: «درست مطمئن نیستم، اما شاید آن موقع این آرزو نیز در ذهن من بود تا وجودی سرسختتر از آنچه را که میشناختم امتحان کنم. باید از نظر جسمی و روحی خودم باشم».
در اواخر مارس سال ۱۹۳۴، کاروانی از تراکتورها و سورتمههای حمل تجهیزات و کابین برد به محل تحویل داده شد. برد با هواپیما پرواز کرد، اما پس از غروب آفتاب در تاریخ ۱۲ آوریل، او گیر میافتد. هیچ هواپیمایی تا زمان بازگشت خورشید در ماه اکتبر نمیتواند دوباره پرواز کند. او سعی در عبور از تاریکی به وسیله تراکتورها را به دلیل ترس از دست دادن مردان خود، ممنوع کرده بود.
بخش عمدهای از کتاب «تنها» گواهی بر این عقیده است که باید مراقب آنچه میخواهید باشید. برد در ابتدا در انجام کارهای روزمره خود همچون مشاهدات آب و هوا و در مرتب سازی داده ها، بسیار راحت نشان میداد. اما یک ماه بعد، او فهمید که توسط دودهای ناشی از اجاق گازهای نفتی اش مسموم شده است. وی در صفحههای آغازین خاطرات خود نوشت: «چیزی که من به آن توجه نکردم این بود که کشف کردم که چگونه یک فرد میتواند در حال مرگ باشد، اما متوجه نشود که میخواهد بمیرد».
اجاق داخل کابین ریچارد برد در قطب جنوب
کابین او در برف دفن شد تا کمتر در معرض باد باشد و تنها راه خروج از طریق دریچهای در پشت بام بود. درب داخلی کابین نیز رو به تونلهای دست سازی باز میشد که برد تدارکات خود را در آنها ذخیره کرده بود. بعضی اوقات برد به سختی میتوانست دریچه خروج را باز کند. در بیرون از کابین، او با استفاده از یک سری چوبهای بامبو، مسیر اکتشافی خود را علامت گذاری میکرد، اما نگرانی از گم کردن آنها و افتادن در یک دره، همیشه وجود داشت. یک بار که برد از یک راهپیمایی اکتشافی به کابین خود باز میگشت، ورودی کابین آنچنان پوشیده از یخ شده بود که باز کردن آن غیر ممکن به نظر میرسید. در تلاش برای زنده ماندن در تاریکی و کولاک و در نهایت توانست با یک بیل کوچک دریچه را باز کند.
دریچه بالای کابین ریچارد برد در قطب جنوب و تنها راه ورود به آن در زمان نجات وی
بازی یک نفره روی یخ
آهنگهایی که از صفحه دستگاه موسیقی پخش میشد، برای او همچون صدای گریه باد بی رحم قطب جنوب بود. او در کیسه خواب خود در حال بازی یک نفره است. او در تاریکی به اطراف میخورد تا از تونلهای ذخیره سازی خود غذا و سوخت بیاورد. رژیم غذایی او عمدتا شامل سبزیجات خشک شده و «گاه و بی گاه» یک قطعه یخ زده از گوشت مهر و موم شده بود. او یخهایی را که به در دیوارههای داخل کابین خزیده بود را پاک میکرد و هر روز یخ و برف دریچه ورودی را جارو میکرد. به علت مسمومیت با مونواکسید کربن دودهای اجاق گاز، برد هر غذایی را که میخورد بالا میآورد. او به قرصهای خواب خود نگاه میکرد و نمیدانست که آیا باید از آنها استفاده کند. وی در مورد روز تلخی که در اوایل ماه ژوئن داشت، نوشت: «به نظر میرسد قسمت تاریک ذهن انسان نوعی آنتن تنظیم شده برای گرفتن افکار تاریک دارد. من آن را پیدا کردم».
اما همین ویژگیهای یک اکتشاف بی پروایانه است که هنوز هم برد از آن لذت میبرد. کتاب «تنها» مملو از توصیفهای شاعرانه از شفقهای قطبی است که مانند مارها بر روی آسمان میخزند و ستارگان را در لباسهای نورانی خود میگیرند. او در ۲ ژوئن نوشت: «جهان مرده نیست. یک بینش در اینجا وجود دارد که همه چیز را فرا گرفته است. حداقل یک هدف این بینش و شاید اصلیترین هدف آن، دستیابی به هماهنگی جهانی است». وی افزود: «نژاد بشر، در جهان تنها نیست. گرچه من از انسانها جدا شده ام، اما تنها نیستم».
در یک مقطع، برد تخمین زد که او احتمالاً ۶۰ پوند از وزن خود را از دست داده است. هر روز مجبور میشد تصمیم بگیرد: اجاق گاز را روشن کند و گرما را با دود خفه کننده تحمل کند، یا با خیال راحت نفس بکشید و خطر یخ زدگی را به جان بخرد. در تاریخ ۵ ژوئیه، ژنراتور برق وی خراب شد و او دیگر قادر به استفاده از رادیوی خود نبود. او یک رادیو اضطراری داشت که میتوانست با کمی دستکاری، از آن برای ارسال سیگنال کد مورس استفاده کند. اما او بیش از حد ضعیف بود، به خصوص که شانه اش به شدت آسیب دیده بود. اما او سرانجام توانست از این رادیو استفاده کند.
در آن زمان همکارانش در «آمریکای کوچک» نگران او شده بودند. اما او از ترس اینکه مبادا افرادش در تاریکی گم شوند، آنها را منع کرده بود که قبل از ظهور نور روز در ماه سپتامبر، هر نوع عملیات امداد و نجاتی را دنبال کنند. برد از ترس بدتر شدن اوضاع خود، درخواست کمک کرد، اما در واقع امیدی نیز به آمدن همراهانش نداشت. در این میان همراهانش دو در ماه جولای قصد بازگشت داشتند. در نهایت در روزهای تعیین شده، برد خود را از کابین به بیرون کشید و با روشن کردن آتش قصد داشت تا مسیر را به همراهان خود نشان دهد، اما کسی به دنبال او نیامد.
نجات توسط تراکتور
سرانجام، در نیمه شب ۱۱ آگوست، سورتمهها و تراکتورها به شعلههای چراغهای جستجو و سر و صدای موتورها رسیدند. برد با سوپ از آنها استقبال کرد و سپس در پای نردبان خود سقوط کرد. او بعدها ادعا کرد که مصیبتهای وارد شده بر او آنقدر سخت بود که پروژه پرواز بعدی ماجراجویانه خود را به یک همکار جوانتر تحویل داد. وی در پایان کتاب «تنها» نوشت: «انسان تا زمانی که احساس ضرورت نکند، شروع به دستیابی به خرد نمیکند». این کتاب به یکی از پرفروشترین کتابهای جهان بدل شد و این سفر نیز دستمایه بیش از دوازده فیلم مختلف شد. این ماجرا در سال ۲۰۱۵، نیز به یک فیلم مستند تبدیل شد.
البته برد تنها قهرمان تنهایی نیست. در سال ۱۹۶۹ یک انگلیسی به نام «جان فیرفاکس»، به تنهایی اقیانوس اطلس را پارو زد و به طور تصادفی در ۱۹ ژوئیه، روز قبل از فرود آمدن فضانوردان آپولو روی ماه، به فلوریدا رسید. در آن سفر حماسی به ماه، «مایکل کالینز» قهرمان تنهایی دیگری شد که به مدت ۲۸ ساعت به تنهایی به دور ماه چرخید، در حالی که «نیل آرمسترانگ» و «بوز آلدرین» به سطح ماه میرسیدند. همچنین قهرمانان تنهایی دیگری نیز وجود دارند که ناخواسته مجبور شدند در تنهایی زندگی کنند؛ افرادی مانند «آلبرت وودفوکس» از آنگولا که به خاطر جرمی که انجام نداده بود، به چهار دهه حبس انفرادی محکوم شد و به نوعی با سلامتی از آن جان سالم به در برد.
داستان برد یک تصویر واضح از ویژگی انسانهایی است که خود و یا خانواده هایشان را وقف چیزهایی میکنند که جلال و شکوه بیشتری دارند؛ خداوند، ناشناخته ها، ملتشان، علم و بشریت. افرادی همچون فضانوردان و یا داوطلبان سفر به سیارات دور دست، که در دنیای ناشناخته و در تنهایی کامل قدم بر میدارند. در مکانهایی که بیرون رفتن از خانه، هرگز یک واقعیت نخواهد بود. امروز ۲۰۰ سال از کشف قطب جنوب که یک ذخیره علمی بین المللی است میگذرد. بسیاری از کشورها در آنجا پایگاههایی دارند، از جمله ایستگاه علوم ملی Amundsen-Scott South Pole، یکی از مهمترین پایگاههای نجومی جهان. در حال حاضر دانشمندان در قطب جنوب، در شرایطی راحتتر از آنچه که کارکنان یک زیردریایی هستهای یا خدمه سفر به مریخ تجربه میکنند، در شرایط زمستانی راحت تری زندگی میکنند. آنها میتوانند به بیرون بروند و میتوانند به خانوادهها و همکاران خود ایمیل بزنند.
اخیراً صدای آژیرها در نیویورک کم شده است و بهار به شهر رسیده است. گلها و درختان در امتداد خیابانهای شهرهای مختلف جهان در حال شکوفه زدن هستند. در این زمان از سال، بسیاری از نقاط جهان در حال تبدیل شدن به تابلوهای نقاشی زیبایی است که بسیاری از ما به آن علاقه مندیم. بسیاری از مردم جهان مشتاقانه منتظرند تا به زودی از پناهگاههای خود خارج شوند و این مناظر را دوباره ببینند.
منبع: نیویورک تایمز